از حرم دورم ولی، عیبی ندارد آرزو
یک شب جمعه، من و شش گوشه ای در پیش رو...
نماز
تا گره می بندم این دل را به کنج آن ضریح
ناگهان وا می شود بغض گرفتار گلو...
دل تنگ
روسیاهم روسیاهم روسیاهم روسیاه
باز اما تو نبردی از دل من آبرو...
 
دلخوشم با این زیارت های در ذهن خودم
با همین اشک و همین حرف و همین بغض مگو
خوش بحال زائرانی که حرم را دیده اند...
سهم ما هم یک شب جمعه و کلی آرزو...
فتاده ام از پا